هو
نمیدانم چه سری است که هرسال
آبان که میرسد پروردگار عالم یادش میافتد وسط سرویس کردن دهان طبیعت، یک حالی هم به ما بدهد. مثلا دوازده آبان یادش بیفتد چه قدر خوب میشود اگر یک کتک مفصل به آن معلم سرخوش دروازهغار بزنم. یک جوری هم بزند که آبرویش پیش شاگرد و معلم و همکار یکجا برود. با صدای گرفته و چشمهای ورقلمبیده از زور گریه زنگ آخر بفرستدش سر کلاس و بعد یک کاغذ دیواری بزرگ بگذارد جلوی رویش تا تمام حرصش از ناملایمات زندگی را با قلموی پهن و رنگ آبی تیره بر آن تخلیه کند. بعد درست در همان لحظهای که دارد غرق میشود همکار
همیشه مهربانش را برساند تا دوتایی محکم و بیقاعده آسمان شب را نقاشی کنند.
باورم نمیشود همیشه قرار است اینقدر
سخت بگذرد. مثلا اگر فردا بروم ساعت 5 و نیم در کوثر بنشینم و حاج حسین باز هم کار را به آخر نرساند، آنوقت یقین پیدا میکنم که آبان همیشه سخت است. اما اگر آن روی سکه نصیبم شود، آن رویی که همکار خوشقلب را در ساعت چهار بعد از ظهر میکشاند توی کلاسم تا با هم آسمان را نقاشی کنیم، اگر آن رو نصیبم شود بیشک یک فرصت دیگر به آبان خواهم داد. برای اینکه به شیرینی نیمه شبهای سرد حرم مشهد باشد. این را نوشتم که یادم بماند میخواهم گاهی از پوستهی تسلیم بودن خارج شوم و با اجازهی بزرگترها برای خدا اولتیماتوم تعیین کنم. اولین خوابِ پس از مشهد...
ادامه مطلبما را در سایت اولین خوابِ پس از مشهد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bdelbaramad3 بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 1:29